بازتاب ایلام- به بهانه ی چهلمین روز درگذشت جانباز و آزاده سرفراز حاج نورمراد خانی اسارت از درب منزل تا خاک دشمن!
روایت اول :
تفاوت حرف زدن روی کاغذ با ایثار و فداکاری در روی زمین به مصداق ضرب المثل 《شنیدن کی بود مانند دیدن》است.
هر چند اندک و برای قدردانی و نیز اطلاع نسل جدید شنیده ها را از زبان آنهایی که دیده اند باید نوشت که گوشه ای از آن چنین است :
جنگ تحمیلی تازه شروع شده بود هنوز نظم خاصی برای ممانعت از تردد افراد شخصی به محدوده ی میدان جنگ وجود نداشت.
ما در شعاع سه کیلومتری محل درگیری در منطقه ی تنگ بیچار شهرستان چوار که محل قشلاقمان بود چادر زده بودیم. از نظر نظامی خطرناکترین کار ممکن انجام داده بودیم قیمت و ارزش خاک وطن می ارزید که دست به چنین کاری زد.
جنگ تحمیلی مثل کودکی که تازه به دنیا آمده باشد خیلی زیاد جدی نمی گرفتیم البته اوایل برای همه این گونه بود اما کم کم تنور آن داغ شد.
با انواع و اقسام صدای گلوله های جنگی آشنا شده بودیم محل سکونت ما مسیر تردد بالگردهای هوانیروز شده بود خیلی از روزها با روشن شدن هوا و ارتفاع گرفتن خورشید ، چشم ما هم به جمال خلبان رشید احمد کشوری روشن شد با او انس گرفته بودیم حتی احشام و گله ها به غرش بالگرد ایشان آشنا شده بودند و کمتر رم یا تار می بستند گویا دانستند که مرتع و خاک میهن برای آنها آزاد می کند
. شیوه ی شناسایی و حمله خلبانان این گونه بود که صبح زود در نزدیکی ما به زمین نشستند و در یک بلندی قرار می گرفتند و به شناسایی دشمن و تانک های آنها می پرداختند دنبال سوژه بودند سوژه ی آنها تانک بود و سپس حمله ی برق آسای خود را شروع می کردند.
برای اینکه از دیدن رشادت های خلبان شهید احمد کشوری محروم نشویم بر یک بلندی قرار گرفتیم و با مشاهده شکار تانک های دشمن ما هم از نظر غرور و افتخار بین زمین و آسمان معلق می شدیم. نیمه ی آذر ماه سال 1359 بود که شاهد درگیری هوایی بین دو فروند هواپیمای میگ دشمن بعثی با بالگرد خلبان رشید احمد کشوری بودیم که در همان روز ایشان شهید شدند و ما انگار همسایه ی عزیزی از دست داده بودیم احساس غربت و تنهایی می کردیم.
دشمن به انواع ترفندها برای زمین گیر کردن مردم دست زده بود یکی از این ترفندها تشکیل گروه 《فرسان》بود که در اصطلاح محلی به آنها 《گوش بر》می گفتند که از گروهی مزدور و خائن و وطن فروش تشکیل شده بودند ما به رسم هر سال در منطقه تنگ بیچار چادر زده بودیم ناخواسته منبع روحیه رزمندگان شده بودیم وجود یک خانواده شخصی در نزدیکی میدان جنگ برای رزمندگان یک آبادی بود. ماه اول زمستان کوردی یعنی آبان ماه به پایان رسیده بود اول آذرماه سال 1362 بود که بصورت ناجوانمردانه در کمین و دام گروه فرسان قرار گرفتم. مزدوران اجیر شده ی صدام بعثی به بریدن گوش من قانع نبودند و جهت دریافت جایزه ویژه مرا اسیر کرده و تحویل بعثیون کافر دادند نزدیک به سی کیلومتر با پای پیاده مسیرهای سخت و صعب العبور و دشت های پر از میدان مین را با سختی های فراوان طی کردیم و مرا در خاک عراق تحویل دشمن دادند مدت پنج سال و دو ماه و ده روز اسیر بودیم. حکایت سختی های زمان اسارت با هیچ زبان و قلمی قابل توصیف نیست و در قامت این نوشته نمی گنجد
روایت دوم :
در فرهنگ عامه ی مردم استان ایلام ، به کسی که ثروت کافی و احشام فراوان داشته باشد《دولتمند》می گویند و حاج نورمراد از آن شیرین دولتمندان ایل بوده است.
نورمراد فرمانده گروهان یا گردان نبوده است اما رشادت ها و ایثارگری ها برای وطن انجام داده و با شروع جنگ به نوعی در بطن جنگ حضور داشته است.
برای حقانیت و مظلومیت جمهوری اسلامی و نیز نشان دادن ستمگری و ظالم بودن دشمن بعثی ، حاج نورمراد خانی به تنهایی بهترین سند و مدرک است از زندگی و نحوه ی آشنایی وی با خلبان شهید کشوری و نیز چگونگی اسارت ایشان می توان فیلم و سریال تلویزیونی ساخت.
جانباز و آزاده سرفراز حاج نورمراد برای تکمیل ایثارگری های خود فرزندجوان و رعنای خویش 《شهید علی محمد خانی》را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است اما با این همه خدمت ، هیچوقت منت نگذاشت ادعا نداشت و برای گرفتن امتیاز صدای خود را بلند نکرد.
بیست و نهم آبان ماه سال 99 چهلمین روز آسمانی شدن این مرد شریف است به پاس حماسه ها و رشادت هایش با هدیه سوره ی حمد و توحید و ذکر صلوات از ایشان یادی کنیم.
روحش شاد و یادش گرامی باد .