بازتاب ایلام/علیرضا معراجی: هابیل نزد خدا عزیز شد، قابیل حسادت کرد و قابیل هابیل را کشت. هابیل کشته شد اما قصه تمام نشد و خود آغاز قصه ی دور و دراز دنیای ما آدما شد، قصهی هابیل و قابیل، خط و رسم دنیا تعیین و ترسیم گردید که آدمیزاد یا هابیل است یا قابیل.
از روزهای آغازین روزگارِ هابیل و قابیل تا امروز ما، قرنها می گذرد و این قصه ی پر و رمز و راز همچنان بر مدار هابیل و قابیل، حق و ناحق، ظالم و مظلوم، خادم و خائن می چرخد و هر روز با طرحی نوتر و به روزتر از دیروز در جریان است و بر مدار گذر زمان می چرخد.

از تمسخر پیامبر و خیانت تعدادی از همراهانش تا باز کردن پای کعبالاحبارها( آیت اله العظماهای قوم یهود ) به بهانه اسلام آوردن دروغین و تکیه بر منبر پیامبر پس از رحلتش، از مظلوميت علی(ع)، ازدشمن که بگذریم، چقدر از مقدس مآبان خون دل که نخورد، تا کربلای حسین و تا قرنها بلا که خالق آن زورمداران زورگوی بی منطق در سرتاسر دنیا و پادوهای خرده پایشان بودند تا نظریه های مسخ کننده و تا شعارهای دروغین حقوق بشری در طول تاریخ بشر و این داستان تا امروز ما ادامه دارد و همچنان این قصه سر دراز دارد...
خدای من؛ قابیل روزگار ما چقدر قدرت دارد
قابیل روزگار ما چقدر ابزار و چقدر طرفدار دارد، چه شعارهای خوش خط و خالی!؟ چه لذت های اغواگرایانه ای!؟ چه زندگی های لذتبخشی و چه مردم مردم کردن های دروغینی!!؟ و هابیل بودن چقدر سخت است، چقدر هزینه و چقدر زحمت دارد.

قابیل امروز پیاده نظام دارد، امپراطوری رسانه دارد و شعارهایی که خواص می سرایند، آگاهانه نشر می دهند و ناآگاهانه مورد پذیرش اقشار وسیعی از جامعه قرار می گیرند. شایعاتی که به خورد مردم می دهند و سرنوشتی که بر اساس همین شعرهای تهی از شعور رقم می خورد. او کار می کرد، شب و روز نداشت، مادرش همانند مادران ما ساده، بی آلایش و بی رمق، خواهرش همچو خواهران ما نه پُزی می دادند نه فخر می فروختند و دخترانش که دستانشان خالیتر از دستان ما از سهم آقازادهگی و سفرهی انقلاب.
بر او تاختند پیش از آنکه رئيس جمهور شود و بیش از آنکه حقش باشد، یک روز بنام منافقینی که خود روسیاهند و قاتل ملت ایران، یک روز بی سوادش خواندند و یک روز هم تمسخرش کردند که از سرِ صداقت از کارگری گرسنه، رنجدیده و رنجیده که ساعت ها منتظر دیدار حضرت یار بودند، پرسید که نهار خوردی!؟
اما مردنمایان نامرد روزگار موج تمسخر به راه انداختند و او خم به ابرو نیاورد، عصبانی نشد، بین مردم ایران فرق نگذاشت و هیچکس را بی اصالت و بی شناسنامه و بی سواد نخواند...!! او را سالهاست که شهیدش کردند.
در این سالها شهر به شهر، روستا به روستا، کوی به کوی و آخر قصه هم کوه به کوه
بسان عاشقانگی های فرهاد بر بلندای بیستون جان شیرینش را ایثارگرانه فدای عشق به سرزمين ش کرد بدون اینکه در پی تختخوابی نرم و گرم باشد و غذای چربی و ....
محاسنش سپید شد، قامتش خمید و غصهی پیرزنی در گوشهی دهاتی از سرزمین اساطیری ایران بی قرارش می کرد. چه به سرعت پیر شده بود و ما هواسمان نبود با چهره ی غمبار و پُر از غم روزگار و هزاران راز نگفته.!! رازها و اندوه ها و تهمت هایی که هیچگاه به روی بانی و باعثانشان نیاورد را با خود پیش خدا برد.
تخریب هایی که نه توسط محرومان و مظلومان که انتقاد و گلایه حقشان بوده و هست، بلکه توسط آنهایی که غرق در پول و مال و سرمایه و طلا و دلارند، آنهایی که در زمان ارزانی ارز و طلا می خرند در زمان گرانی می گذارند تا گرانتر شود و ناگهان به دروغ مردم مردم می کنند.!!

هابیل دیشب به آرامش ابدی رسید و مزد صداقت، سلامت و دست پاکیش را از خدا و مردم گرفت. با موج میلیونی بدرقهی مردم بزرگ ایران، البته اگر مغرضان این موج میلیونی را شهروند درجه یک به حساب بیاورند و در قالب استاندارد دوگانهی تعريفشان از مردم و ملت ایران بگنجد.!!
چه دانم های بسیاری است لیکن من نمی دانم،
من نمی دانم چرا مرزهای ایران پر رمز و رازند و چقدر این سفر یادآور نام آوران و حافظان مرزهای ایران در طول تاريخ است، گویی نعش سید پیروزمندانه در مصاف با اهريمن از سرحدات ایران برگشته با شکوه و با عظمت
از مرزهای تاریخی و تاریخی به درازای مرزهای ایران، مرزهایی که فراتر از یک جغرافیا هستند. مرزهایی که پادشاهان و شاهان بی کفایت در طول تاریخ دور و نزدیک به ثمن بخس بخشیدند.
{ آی آراز بیر دالغا وور، دریا کیمی توفان ائله
ظالمین ییخ قصرینی، اوز باشینا ویران ائله}
ای ارس موجی بزن، همچون دریا توفان نما
کاخ ظالم را بیفکن، بر سرش ویران نما
نگارنده: علیرضا معراجی