کد خبر:7339

راه کوچ؛

نوای بیابان و گنج پنهان


تاریخ انتشار: 1401/01/07در ساعت: ۱۰:۴۹:۴۲

بازتاب ایلام/فاطمه محمدمرادی: صدای دردها و سختی های راهتان را از بیابانی شنیده ام که او خود از سختی کشیدن، کاپ طلا را صاحب است پس ای مردم بدانید بیابان دلسنگ ما از طاقت فرسایی راه عشیره زاده ها به ستوه آمده است.



بیابان گفت کاش بدانی راه رفتن بر روی جسم داغ و خشک من چه اسفناک است یا حتی وقتی که باد ماسه هایی که برای داغ شدن جسم من برای آفتاب گرفتن را از زمین بر میدارد و بر صورت کوچ نشینان میزند را ببینی تا بفهمی اصالت یعنی حفظ کردن جایگاهی از قبل تو صاحبش بوده ای حتی اگر برای حفظ والای جایگاهت از بین رفتن جسم و جانت را در میان بگذاری.

وقتی مشغول سخن با تضادهایی چون جنگل و بیابان بودم، زمانی که سرگذشت خود را برایشان بازگو کردم و نقش راوی را بازی می کردم، یافتم که اشک بر چشمشان جاری شده است، در همان لحظه به خود آمدم و دیدم لباسم خیس است از اشک های شوری که یاد گذشته کرده است و امان از لحظه های سختی که گذشت.

سرگذشت من، سر گذشت کسی است که در کودکی مزه بچگی را هیچ وقت نچشید ولی همیشه دلشاد بر آنکه به بهانه گوسفندان به طبیعت می رفتم اما غافل از آنکه این دلخوشی هیچ وقت پایدار نبود زیرا همیشه دلشوره داشتم که مبادا گرگ یکی از گوسفندان را طعمه کند و زندگی بر من حرام شود اما باز لذت خود را داشت زیرا می دانستم روزی از متولی اموراتمان یعنی «امور عشایری» برایمان خبر های خوشی می آید.

 وقتی یاد روزهایی که با گرفتن شهد عسل از کندوی زنبورها می کردم و یا دوشیدن شیر گاو و گوسفندها و حتی جدا کردن تخم مرغ ها از لانه شان و فرار کردن از دست مرغ مادر یا لحظه هایی که به همراه خانواده مشغول کشت گندم و جو بودیم و منتظر رشد و ثمر دادن آنها افتادم دیگر نمی دانستم از شدت بغض به کجا پناه ببرم!؟

اما اگر چه هرسال مجبور به کوچ کردن به مناطقی بودیم که به صلاحمان بود، ولی سعی میکردیم سختی راه را برای شوق رسیدن به مقصد فراموش کنیم و سیاه چادرها را با خستگی تمام از بُعد راه، بنا کنیم و برای گاو و گوسفند ها آلاچیق بسازیم.

روزی بود که همه بعد از بنای چادرها و درست کردن آتش و دم کردن چای ذغالی در دل طبیعت نشسته بودیم که دیدیم از طرف امور عشایری همان خبری را آوردند که ما منتظرش بودیم.

خبر آن بود که به همه کودکان عشایر که گوسفند پرورش داده و کمک کار خانواده های شان بوده اند یک هدیه داده بشود و همه ما بچه ها خوشحال از اینکه چه افراد خوبی در این سازمان می باشند که حتی به فکر ما کودکان عشایر نیز هستند، خلاصه گذشت و در شهر جشنی برای خانواده عشایر برپا شد و ما چون در نزدیک بیابان و خشکی زندگی می کردیم حتي برای عبور از آنجا نیز دردسر خود را داشتیم ولی آن روز ها آنقدر شیرین بود که از یادمان نمی رود آن بزرگواران چه کمک هایی به ما کردند که ما حتی با یادآور دردهایی که در کودکی کشیدیم، باز لطفشان را به یاد بیاوریم.

بعد از پایان حرف هایم با جنگل و بیابان، به آنها گفتم عشایر را همان گونه در آغوش بگیرید و محبتتان را نصیبشان کنید که به خاطر جایگاهشان خود را آزار ندهند بلکه مانند ما مفتخر بر مقام والایشان باشند حتی با مرور خاطرات اگر چه شما هم می دانید پشتیبان محکمی همچون کوه عشایر زادگان سازمانی جز سازمان بزرگ امور عشایری نیست که بزرگمردانی را پرورش داده است که پناه هزاران عشیره زاده است ولی شما هم مردانگی خود را ثابت کنید.

و الان نیز بزرگ ترین سرپناه فرزندان کوچ نشین ایران زمین که حتی برای توریست ها یک جاذبه بسیار جالب و ديدني است تنها سازمان امور عشایری است که با دلی بزرگ و آغوشی پر از محبت، عشایر را زیر پر و بال خود می‌گیرند و همچون سایه سر، فرزندان خود را بزرگ می کند تا شاهد موفقیت های روز افزونشان باشد و ما قدردان و دستبوس تمام محبت هایشان هستیم و خواهیم بود همانطور که خوبی هایشان از گذشته تا به حال ورد زبانمان بوده است.

    3 چاپ این صفحه

آخرین دیدگاه‌ها

دیدگاه خود را بنویسید

نام :
ایمیل :
دیدگاه :

پایگاه خبری تحلیلی بازتاب ایلام